رهامرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

رهام عشق مامان و بابا

آش دندونی

بالاخره امشب وقت شد و تونستم برای رهام آش دندونی درست کنم  خیلی دوست داشتم که جشن بزرگی براش بگیرم ولی نشد فقط مامان و بابا بزرگ های رهام بودن با اینکه  جشن خاصی نبود ولی محفلمون  مثل همیشه با  وجود رهام  گرمای  خاصی پیدا کرد   و خیلی با صفا بود ، خیلی خوش گذشت و خاطره ی زیبایی برام به یادگار موند     ...
15 آذر 1392

بدون عنوان

هفته گذشته برام هفته خیلی سخت و پر استرسی بود رهام عشق کوچولوی من برای دومین بار مریضی سختی گرفت نمی دونم  انفولانزا بود ، به خاطر آلودگی هوا بود یا .... در هر حال پسر کوچولوی 8 ماهه من با بیماریش جنگید و در نهایت بعد از ده روز حالش بهتر شد خیلی برای ندادن دارو مقاومت کردم و حتی  چند تا دکتر عوض کردم ولی در نهایت  مجبور شدم بهش آنتی بیوتیک و چند شربت متفاوت برای سینه و آنتی هستامین بهش بدم در نهایت مهم اینه که پسر قوی من  خوب شدو دوباره همون رهام خوش مزه مامان شد تو این مدت حتی اون زمانی که رهام از در د ناله می کرد و گریه به یاد مامانایی بودم که کوچولو هاشون مریضن و تنها امید شون خدا ست ، از اعماق وجودم از خدا...
15 آذر 1392

بدون عنوان

  چند عکس از اتاق رهام پنج شنبه شب که از مهمونی بر گشتیم زیاد حوصله نداشتی و همش می خواستی بغلت کنم منم خیلی خسته بودم یه هو  چشمم به تشت آب افتاد و یه فکری به سرم زد و شما رو گذاشتم توش و بازی شروع شد اول یه ذره باقالیچه بازی کردی وبعد دونه دونه حلقه ها رو انداختی و بعد از روی زمین برشون می داشتی و بقیه در ادامه مطلب    تا مدتی سرگرم این کار شدی تا اینکه متوجه ظرف انار ی که تو دستم بود شدی و خواستی ازم بگیریش منم مقاومت نکردم و دادم دستت و بازی رهام جان شروع شد و این شد عاقبت کار ما ...
4 آذر 1392
1